English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7606 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
swing half turn U تاب بدن ژیمناست با نیم پیچ
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
round turn and two half hitches U گره بویه
to turn [to turn off] [to make a turn] U پیچیدن [با خودرو]
swing saw U اره کانهای نوسان دار
swing U ضربه محکم با راکت یا چوب هم گارد
swing U اونگ نوعی رقص واهنگ ان
swing U اهتزاز
swing U تاب نوسان
swing U چرخیدن
swing U اونگان شدن یا کردن
swing up U درحال تاب خوردن
swing U تاب خوردن
swing up U بدن راازمیله بالاکشیدن
let it have its swing U بگذاریدسیرعادی خودرابکند بگذارید جریان خودراطی کند
swing U هم فوروارد حرکت ناگهانی یکطرفه توپ پرتاب شده چرخش بدون کنترل بدن
swing U پیچیدن موازی اسکیها
swing U قطردوران قطر گردش
swing U چرخ دادن چرخ تاب
swing U جنبش
swing U جنبانیدن
swing U نوسان
swing U تاب دادن
swing U تاب خوردن دور زدن چرخیدن
swing U نوسان کردن
short swing U پیچهای با شعاع کم
swing bucket U جراثقال نوسان دار
swing from one's heels U ضربههای قدرتی
swing gates U دریچههای گردان
swing bar U اسبابی مانند دنبل برای تقویت عضلههای بازو و شانه
swing roll U چرخش نیمدایره روی یکپاوبعد روی پای دیگر با کنترل پای ازاد از جلو بعقب
swing voter U فردیکهبهحزبسیاسیخاصیتعلقندارد
compass swing U چرخش خط محوری
swing bridge U پل نوسان دار
swing bridge U پل گردان
swing bowler U توپ اندازی که از پرتاب توپ با حرکات قوسی اش استفاده میکند
swing basket U سبد ابکشی
swing bell U اسبابی مانند دنبل برای تقویت عضلههای بازو و شانه
get in the swing of things <idiom> U به شرایط جدید عادت کردن
swing bucket U جراثقال گردان
compass swing U قطب نما انحراف طولی قطب نما
voltage swing U نوسان فشار الکتریکی نوسان ولتاژ
upward swing U نوسان به سمت بالا
swing door U در گردان
to make somebody swing U کسی را دار زدن [اصطلاح روزمره]
swing doors U در گردان
giant swing U افتاب یا مهتاب
downward swing U نوسان رو به پایین
back swing U نوسان به عقب
boom swing U ناحیه لرزش
boom swing U حیطه نوسان
to swing the lead U اززیر کار در رفتن
to swing the lead U خود را به ناخوشی زدن
hip swing U چرخ جلو روی پارالل
giant swing U تاب بلند
forward swing U تاباولیه
to make somebody swing U بدار آویختن کسی [اصطلاح روزمره]
frequency swing U انحراف فرکانس
center swing bridge U پل میانگرد
grid voltage swing U تغییر یا نوسان ولتاژ شبکه
the work is in full swing U کاربخوبی جریان دارد
There is not room no swing a cat . <proverb> U گربه را مجال گذز نیست .
german giant swing U افتاب شکسته
swing frame grinder U دستگاه سنگ زنی نوسان دار
To shake ( swing , roll) ones hips . U قر دادن
second half U نیمه دوم
half a d. U شش تا
half in half out U دو پشتک به عقب با نیم وارو
outside half U هافبک کناری
half a d. U نیم دو جین
half and half U نوعی ابجو انگلیسی
one is half of two U یکی نیمی است از دو
one half of U یک نصف
one half of U نیمی از
one's better half U زن بطور کنایه
i thank you be half of U از طرف ... تشکر می کنم
half way U نیمه راه
half way U واقع در نیمه راه
half and half U بالمناصفه
half and half U نصفانصف
ones better half U زن
to go off half U بی گدارباب زدن
to go off half U بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half U نصف
half U کارتن با طول نصفه
half U ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half U حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half U دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half U بطور ناقص
half U یکی از دو بخش معادل
first half U نیمه نخست
half U جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half U نیم
right half U نیمهراست
half U نصفه
half U سو
half U مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half U طرف
half U شریک ناقص
half U نیمی
half U مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half U نیمه نخست
half pay U حق مستمری
half pay U حق انتظار خدمت
half pay U حقوق ناتمام
half pace U سکو
half pace U تخت گاه
half pace U شاه نشین
half of my time U نیمی ازوقت من
half penny U سکه نیم پنی
half pint U کوتاه تر از مقدارمتوسط
half pint U کوچک
half pint U کوچولو
half section U نیم مقطع
half section U نیم برش
half hour U 03 دقیقه
half seas over U پاتیل
half seas over U مست خراب
half round U گج بری نیم گرد
half round U نیم دایره
half round U نیم گرد
half relief U نیم برجسته
half reaction U نیم واکنش
half shadow U نیم سایه
half fare U نیم بهاء
half loaded U سلاح نیمه خرج گذاری شده
half loaded U سلاح نیمه پر
half life U نیمه عمر تشعشعی موادرادیواکتیو نیمه عمر
half length U نصف درازا
half length U تصویر نیم تنه مجسمه نیم تنه
half length U نیم پیکر
half hearted U از روی بی علاقگی
half heartedness U عدم خلوص
half heartedness U بی میلی سردی
half hitch U گره نیم خفت
half left U فرمان نیم به چپ چپ یا نیم به راست راست
half hitch U نیم گره
half hitch U نیم خفت
half knot U گره خفتی
half hitching U نیم خفت زدن
half hose U جوراب مردانه
half knot U نیم گره
half hearted U از روی دودلی
half long U حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
half mad U اندکی دیوانه
half nephew U پسرناخواهری
half nephew U پسرنابرادری
half fare U نصف قیمت
half moon U هرچیزهلالی شکل
half moon U هلالی
half moon U تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon U نصفه ماه
half mast U نیم افراشتن پرچم
half mast U نیم افراشتگی پرچم
half hard U نیم سخت
half mast U نیم افراشته
half mast U نیم افراشتن
half mast U نیم افراشتگی
half made U نیم دیوانه
half hearted U مردد
half made U اندکی دیوانه
half mad U خل
half hour U نیم ساعت
half-timbered U نیمه چوبی
one and half pass U یک و نیم گذری
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
of half blood U ناتنی
meet half way U مصالحه کردن سازش کردن
meet half way U مدارا کردن
half-baked <idiom> U احمق
half the battle <idiom> U قسمت بزرگیاز کار
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> U دوقلو بودن
lap half U پیوند نیم نیم
it is not half bad U انجا بداست
it is not half bad U هیچ بد نیست
it is half cooked U نیم پخته است
i had half a mind to go U چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight U وزن او نصف وزن شما است
he did half swear U سخت سوگندیادکردن
He is only half a man . U مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
right half back U نگهبان راست
to see with half an eye U ازگوشه چشم دیدن
to meet half way U درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
centre half U نیمهمیانی
fly half U نیمهپرتابمرتفعتوپ
half barb U پیکاننصفه
half handle U نیمدسته
half indexing U فهرستسازینیمه
half-glasses عینک یک چشمی
half-side U نصفیکطرف
half-slip U زیرداخلی
left half U نیمهچپ
standoff half U بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
half board U هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
half-day U کارنیمروز
half-price U نیمبها
half-term U تعطیلیبینترم
half yearly U نیم ساله
half yearly U شش ماهه
half time U نیم وقت
half time U نصف وقت
Recent search history Forum search
1ببینیم کارها چطور پیش می رود بعد تصمیم میگیریم
1wave motion occurs in the elastic half-space and also radiation damping takes place
0turn over a new leaf
0Turn away معنی
0Turn away معنی
1to turn something
0Turn back the clock
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com